نقاره میزنند.. که حاجت روا شدم
امضا شد و کبوترِ صحن و سرا شدم
در صحن مدتی است نشستم به انتظار
شاید که نوکرِ حرم ِ با صفا شدم
دستم به شعرهای بهشتی نمی رسید
پس شاعر ِ کرامتِ ایوان طلا شدم
یا غایت الامیدِ تمامی عاشقان
من در میان إذن دخولت دوا شدم
پایم به هر رواقِ مطهر که میرسید
با صد فرشته نام تو را یکصدا شدم
سلطانِ ناز های خریدار ناشده
دستم گرفته ای که تو را مبتلا شدم
با یک جهان عوض نکنم کفشداری ات
چون با مریدی تو مطیع ِخدا شدم
برچسب : نویسنده : betorikea بازدید : 5